تجربه

ساخت وبلاگ
بسم الرب عشقبازی های بچه گانه خرس وسط ،گل یا پوچ ،هفت سنگ خنده های دلبرانه داستان های مادر بزرگ از جمله شنگول و منگولو اقا گرگهزمان که گذشت ما ایم و نجوای صدای خنده خدا پسندانه قدیما رسم بود آش نظری و شله زرد و بوی حلوای مادر بزرگ تو محله میپیچیداخه همه قدیما همو می شناختن نه الان که ... بگزریم بزرگتر که شدیم روند زندگی تغییر کرد بازیامون شد تخته ،ورق، بد مینتون ،والیبالدوچرخه های رنگی و .....یادش بخیر اون روزا همه میخندیدن شاد بودن غصه نبود تخته سیاه کلاس درس دنبال بهونه بود که با چوب ترسواد را بر دستان و پا نوازش کندنمیدانم ما گمشدیم یا زندگی با همون قایم موشک بازی کرد ما رفتیم قایم شدیم ولی انگار زندگی نیومد دنبالمون ماهم گمشدیم زمان کهمیگذره تعبیره زندگیبرای همه انسانهای کره خاکی فرق می کنه انتخاب ها مسیرها هدف ها مراوده با ادمهای اطرافت بازی زندگی تغییر می کنه زندگییکروز با تو و روز دیگر برعلیه تو بدی این روز گار اینکه تو نمیتونی همه چیز و باهم داشته باشی اون کسی که تقدیر رو نوشته خیلیخوب می دونه کی کجا در چه زمانی و در چه مکانی به تو خوبی و بدی بهت نشون بده من به خدای خودم ایمان دارم و هر چه دارم وهرچه خواهم داشت ازان اوست به اذن او برگی از درخت نخواهد افتاد من به خدای خودم ایمان دارم صبح میشه این شب باز میشه ایندر صبر داشته باش «علیرضا فتالی» تجربه...
ما را در سایت تجربه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : taskhireghalb بازدید : 42 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 22:46